دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع در 24هزارگزی شمال باختری نورآباد و 5هزارگزی خاور شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. ناحیه ای است واقع در دامنه. سردسیر مالاریایی. دارای 240 تن سکنه میباشد. فارسی و لری زبانند. از چشمه ها مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنیات، پشم. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه مالرو میباشد. ساکنین از طایفۀ علیها هستند. زمستان قشلاق میروند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع در 24هزارگزی شمال باختری نورآباد و 5هزارگزی خاور شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. ناحیه ای است واقع در دامنه. سردسیر مالاریایی. دارای 240 تن سکنه میباشد. فارسی و لری زبانند. از چشمه ها مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنیات، پشم. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه مالرو میباشد. ساکنین از طایفۀ علیها هستند. زمستان قشلاق میروند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش دلیجان شهرستان محلات. واقع در 10هزارگزی شمال دلیجان و 2هزارگزی راه شوسۀ اصفهان به قم. ناحیه ای است واقع در دامنه. دارای 25 تن سکنه میباشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش دلیجان شهرستان محلات. واقع در 10هزارگزی شمال دلیجان و 2هزارگزی راه شوسۀ اصفهان به قم. ناحیه ای است واقع در دامنه. دارای 25 تن سکنه میباشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، که در 21 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 3 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه واقع است. جلگه و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه کبود، محصولش غلات، لبنیات و پشم، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ علهیا بوده در ساختمان و سیاه چادر سکونت دارند و برای تعلیف احشام به گرمسیر میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، که در 21 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 3 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه واقع است. جلگه و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه کبود، محصولش غلات، لبنیات و پشم، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ علهیا بوده در ساختمان و سیاه چادر سکونت دارند و برای تعلیف احشام به گرمسیر میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، در18 هزارگزی شمال خاوری نورآباد و 7هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به هرسین. تپه ماهور، سردسیر، مالاریائی، سکنه 50 تن. شیعه. زبان لری و لکی و فارسی. آب از بلارود. محصول آن غلات، تریاک، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری. صنایع دستی زنان چادر و طناب بافی. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ اولادقباد و برای تهیۀ علوفۀ احشام در حوالی به ییلاق قشلاق میروند و در سیاه چادر سکونت دارند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، در18 هزارگزی شمال خاوری نورآباد و 7هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به هرسین. تپه ماهور، سردسیر، مالاریائی، سکنه 50 تن. شیعه. زبان لری و لکی و فارسی. آب از بلارود. محصول آن غلات، تریاک، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری. صنایع دستی زنان چادر و طناب بافی. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ اولادقباد و برای تهیۀ علوفۀ احشام در حوالی به ییلاق قشلاق میروند و در سیاه چادر سکونت دارند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دودله. بی ثبات. متردد. مردد. شکاک. مریب. مذبذب. مرتاب. شاک. مقابل یکدل. (یادداشت مؤلف). کسی را گویند که در امری متردد باشد (برهان). متفکر و سراسیمه، برعکس یکدله. (آنندراج). رجوع به دودله شود. - دودل بودن، تردید. ارتیاب. شک ورزیدن. مردد بودن. تردید داشتن. تذبذب. (یادداشت مؤلف). دودلی: دو دلبر داشتن از یکدلی نیست دودل بودن طریق عاقلی نیست. نظامی. اندرین اندیشه می بود او دودل تا سلیمان گشت شاه مستقل. مولوی. آنکه در یاد کسی چون گل رعنا دودل است مفتی عشق بر این است که خونش بحل است. تأثیر (از آنندراج). - دودل شدن، مردد شدن. به تردید افتادن. دچار شک گردیدن. (از یادداشت مؤلف). - ، به دو معشوق عشق ورزیدن. به دو کس دل دادن. ، کسی را گویند که در دو جا اظهار محبت کند و گرفتار باشد. (برهان) (از لغت محلی شوشتر) : دلارام گفت ای شه نیکدان نه هر زن دودل باشد و ده زبان. اسدی. - دودل شدن، به دو جا اظهار محبت کردن. دودل شوم چو به زلفش مرا نگاه افتد چو رهروی که رهش بر سر دو راه افتد. صائب (از آنندراج). ، مردم منافق. (از برهان) (از لغت محلی شوشتر). فریبنده: دگر آنکه داری ز قیصر پیام مرا خواندی دودل و خویش کام. فردوسی. با هیچ دودل مشو سوی حرب تا سکه درست خیزداز ضرب. نظامی
دودله. بی ثبات. متردد. مردد. شکاک. مریب. مذبذب. مرتاب. شاک. مقابل یکدل. (یادداشت مؤلف). کسی را گویند که در امری متردد باشد (برهان). متفکر و سراسیمه، برعکس یکدله. (آنندراج). رجوع به دودله شود. - دودل بودن، تردید. ارتیاب. شک ورزیدن. مردد بودن. تردید داشتن. تذبذب. (یادداشت مؤلف). دودلی: دو دلبر داشتن از یکدلی نیست دودل بودن طریق عاقلی نیست. نظامی. اندرین اندیشه می بود او دودل تا سلیمان گشت شاه مستقل. مولوی. آنکه در یاد کسی چون گل رعنا دودل است مفتی عشق بر این است که خونش بحل است. تأثیر (از آنندراج). - دودل شدن، مردد شدن. به تردید افتادن. دچار شک گردیدن. (از یادداشت مؤلف). - ، به دو معشوق عشق ورزیدن. به دو کس دل دادن. ، کسی را گویند که در دو جا اظهار محبت کند و گرفتار باشد. (برهان) (از لغت محلی شوشتر) : دلارام گفت ای شه نیکدان نه هر زن دودل باشد و ده زبان. اسدی. - دودل شدن، به دو جا اظهار محبت کردن. دودل شوم چو به زلفش مرا نگاه افتد چو رهروی که رهش بر سر دو راه افتد. صائب (از آنندراج). ، مردم منافق. (از برهان) (از لغت محلی شوشتر). فریبنده: دگر آنکه داری ز قیصر پیام مرا خواندی دودل و خویش کام. فردوسی. با هیچ دودل مشو سوی حرب تا سکه درست خیزداز ضرب. نظامی