جدول جو
جدول جو

معنی د دل - جستجوی لغت در جدول جو

د دل
دودل مردد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که برای شروع کردن کاری در فکر و اندیشه باشد و نتواند زود تصمیم بگیرد، مردد، متردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
جوجه تیغی، خارپشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل دل
تصویر دل دل
تردید، دودلی
دل دل کردن: کنایه از شک و تردید داشتن، تشویش و تردید در کاری، دودلی
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع در 24هزارگزی شمال باختری نورآباد و 5هزارگزی خاور شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. ناحیه ای است واقع در دامنه. سردسیر مالاریایی. دارای 240 تن سکنه میباشد. فارسی و لری زبانند. از چشمه ها مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنیات، پشم. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه مالرو میباشد. ساکنین از طایفۀ علیها هستند. زمستان قشلاق میروند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش دلیجان شهرستان محلات. واقع در 10هزارگزی شمال دلیجان و 2هزارگزی راه شوسۀ اصفهان به قم. ناحیه ای است واقع در دامنه. دارای 25 تن سکنه میباشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ کَ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، که در 21 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 3 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه واقع است. جلگه و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه کبود، محصولش غلات، لبنیات و پشم، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ علهیا بوده در ساختمان و سیاه چادر سکونت دارند و برای تعلیف احشام به گرمسیر میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ دُ)
پرنس دگال، پسر هانری ششم و مارگریت دانژو. وی کوشش کرد که ادوارد چهارم را از سلطنت خلع کند لکن بدست طرفداران وی کشته شد (1453- 1471م.)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، در18 هزارگزی شمال خاوری نورآباد و 7هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به هرسین. تپه ماهور، سردسیر، مالاریائی، سکنه 50 تن. شیعه. زبان لری و لکی و فارسی. آب از بلارود. محصول آن غلات، تریاک، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری. صنایع دستی زنان چادر و طناب بافی. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ اولادقباد و برای تهیۀ علوفۀ احشام در حوالی به ییلاق قشلاق میروند و در سیاه چادر سکونت دارند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بسیار ترسیدن.
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
نالۀ دردناکی که به منزلۀ آه کشند. (برهان). نالۀ دردناک و آه. (ناظم الاطباء) ، هستۀ میوجات مانند هلو و زردآلو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
در لهجۀ کرمان، نصف کردن
لغت نامه دهخدا
(دَ دُ)
دهی است از دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان خلخال با 163 تن سکنه. آب آن از قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ دِ)
منافق. (آنندراج) (غیاث) ، شجاع. (از غیاث) (آنندراج). و رجوع به ده دله شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دِ)
دودله. بی ثبات. متردد. مردد. شکاک. مریب. مذبذب. مرتاب. شاک. مقابل یکدل. (یادداشت مؤلف). کسی را گویند که در امری متردد باشد (برهان). متفکر و سراسیمه، برعکس یکدله. (آنندراج). رجوع به دودله شود.
- دودل بودن، تردید. ارتیاب. شک ورزیدن. مردد بودن. تردید داشتن. تذبذب. (یادداشت مؤلف). دودلی:
دو دلبر داشتن از یکدلی نیست
دودل بودن طریق عاقلی نیست.
نظامی.
اندرین اندیشه می بود او دودل
تا سلیمان گشت شاه مستقل.
مولوی.
آنکه در یاد کسی چون گل رعنا دودل است
مفتی عشق بر این است که خونش بحل است.
تأثیر (از آنندراج).
- دودل شدن، مردد شدن. به تردید افتادن. دچار شک گردیدن. (از یادداشت مؤلف).
- ، به دو معشوق عشق ورزیدن. به دو کس دل دادن.
، کسی را گویند که در دو جا اظهار محبت کند و گرفتار باشد. (برهان) (از لغت محلی شوشتر) :
دلارام گفت ای شه نیکدان
نه هر زن دودل باشد و ده زبان.
اسدی.
- دودل شدن، به دو جا اظهار محبت کردن.
دودل شوم چو به زلفش مرا نگاه افتد
چو رهروی که رهش بر سر دو راه افتد.
صائب (از آنندراج).
، مردم منافق. (از برهان) (از لغت محلی شوشتر). فریبنده:
دگر آنکه داری ز قیصر پیام
مرا خواندی دودل و خویش کام.
فردوسی.
با هیچ دودل مشو سوی حرب
تا سکه درست خیزداز ضرب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد دلی
تصویر بد دلی
بد دل بودن مقابل نیکدلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپهبد دل
تصویر سپهبد دل
شجاع، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودل
تصویر دودل
متردد، شکاک، مردد، متفکر، سراسیمه برعکس یکدله، ارتیاب
فرهنگ لغت هوشیار
ترسنده بیمناک ترسو، بد گمان، کینه ور کینه ورز کینه جو مقابل نیکدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دل
تصویر دو دل
متردد بی ثبات، ریا کار، آنکه به دو تن اظهار عشق کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندل
تصویر دندل
گل میمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دق دل
تصویر دق دل
گره دل خسته دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
خارپشت بزرگ و تیرانداز، قنفذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد دل
تصویر شاد دل
خوش طبع و خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دل
تصویر دو دل
((دُ. دِ))
مردد، بی ثبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
((دُ دُ))
خارپشت بزرگ تیرانداز، نام اسبی که امیر مصر به پیغمبر (ص) هدیه داده بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دو دل
تصویر دو دل
شکاک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دودل
تصویر دودل
مردد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بد دل
تصویر بد دل
اکهی
فرهنگ واژه فارسی سره
سرگشته، متردد، مذبذب، مردد، وسواس، وسواسی
متضاد: مصمم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تردید شک
فرهنگ گویش مازندرانی
شمشیر یا کارد دولبه، نفس دوباره، دوبار
فرهنگ گویش مازندرانی
افرادی که در مورد برخی غذاها حساس بوده و هر غذایی با طبع
فرهنگ گویش مازندرانی
یادآورانه، به عنوان یادآوری
دیکشنری اردو به فارسی
یادآوری کردن، برای یادآوری
دیکشنری اردو به فارسی